مسابقه لبخند یک فرشته
پارسای مامان با این عکس توی مسابقه "لبخند یک فرشته" شرکت کرد. توی این عکس پارسا 6 ماهه بود مامان فدای خوابیدنت و اون خنده شیرین توی خوابت بشه. ...
پارسایی در شب تولد مامانی
سلام دوست جونا.خوبیــــــــــــــــــــــــد؟ مطمئناً از پست قبلی متوجه شدید که دیروز روز تولدم بود. الان چند ساعته که من به دنیا اومدم. من ظهر روز بیستم تیر که در سال 63 در ماه مبارک رمضان قرار می گرفت به دنیا اومدم. ایشالله 2 سال دیگه تاریخ تولدم هم از نظر شمسی و هم از نظر قمری شبیه همون سالی میشه که به دنیا اومدم. و اما شب تولد : پریشب به خاطر شب تولدم رفتیم بازار برای پارسا اسباب بازی خریدیم بعد رفتیم کیک و شمع و بادکنک و شیرینی خریدیم. بعد بابایی ما رو به یک شام توپ توی رستوران دعوت کرد بعدش پارسا رو بردیم پارک و کلی اونجا بازی کرد( کلاً دیشب همه چیز ...
تولد مامان زهرا
امروز روز تولد منه. من یعنی مامان پارسا توی این روز فقط می خوام در پیشگاه خدا ، شکر گذاری کنم. به خاطر تموم داشته هام که مهمترینشون : " سلامتی " " پدر و مادری که سایه شون بالای سرمه " " همسر مهربونی که همیشه کنارمه و تکیه گاهمه " "گل پسری که داشتنش بزرگترین هدیه زندگیمه" و دیگه " خوشبختی و خوشبختی و خوشبختی " با داشتن این همه چیز های خوب دیگه چی می تونم از خدا بخوام. پارسای نازم ، امسال سومین سالیه که توی روز تولدم تو کنارمی. تموم دنیا مال منه وقتی که با زبون شیرینت صدام می کنی " مامانی " ...
پارسایی در شب نیمه شعبان
بعد از ظهر روز قبل از نیمه شعبان ساعت 5:30 من و پارسا برای دیدن جشن نیمه شعبان توی خیابون ها با هم از خونه رفتیم بیرون. اول مسیر رفتیم یه جایی که هر سال این شب رو جشن می گیرند. اونجا پارسا یه بادکنک خوشرنگ جایزه گرفت و از همون جا استارت شربت خوردن رو زدیم بعد رفتیم سمت بازار ، قدم به قدم شربت و شیرینی و شکلات پخش می کردن. ما هم به دستور پارسا تقریباً همه جا شربت خوردیم. یک جا هم از طرف صدا و سیما اومده بودن و برنامه طنز اجرا می کردند نیم ساعتی اونجا بودیم و کلی خندیدیم و پارسا هم یه جایزه کوچولو دیگه اونجا گرفت بعد با هم رفتیم پارک و پارسا کلی بازی کرد ...
نیــــــــمه شعبـــــــان مبــــــــــــارک
ای منتظران گنج نهان می آید / آرامش جان عاشقان می آید بر بام سحر طلایه داران ظهور / گفتند که صاحب الزمان می آید ...
پارسایی در ورزشگاه باستانی
دیشب من و بابایی و پارسا برای جشن نیمه شعبان به ورزشگاه باستانی ( زورخونه) دعوت شده بودیم. ماجرا از اونجا شروع شد که متین( پسر دایی جون محمد) داره میره کلاسهای ورزش باستانی و به خاطر متین ما هم به این مراسم دعوت شدیم. دیشب ساعت 9:30 ما رفتیم ورزشگاه. پارسا رفت پیش بابایی نشست و بیشتر مراسم رو اونجا بود. وسط گود جوونای پهلوون اومده بودند و با گرفتن رخصت از تمام کسانی که اونجا نشسته بودند شروع به ورزش های خیلی خیلی قشنگ و هماهنگ کرده بودند. کارهایی انجام میدادند که همه رو به هیجان می آورد کار من و سوده جون هم فیلم گرفتن و عکس گرفتن بود. خیلی قشنگ بود، برای اولین بار بود...
بستنی خوردن توی یک شب بارونی تابستون
اگه گفتید توی یک شب بارونی چی می چسبه؟ اول اینکه با ماشین بری بیرون ، بی هدف توی خیابون بچرخی و بارون رو تماشاکنی بعد هم زیر اون بارون ، بابایی به یه بستنی بزرگ مهمونت کنه آخ جاتون خالی خیییییییییییییییییییلی چسبید. اینم پارسا جونی که به محض پیاده شدن بابایی از ماشین ، جانشین بابا میشه و اینم همون بستنی که گفتم خییییییییییییییییلی چسبید پارسای مامان از دیدن بستنی به این بزرگی کلی ذوق کرده بود موقع بستنی خوردن هم بی خیال فرمون نمیشه این بود ماجرای دیشب ما بای بای ...
تولد بابا مجتبی
بابای من بهترین بابای دنیاست اون گل سر سبد همه باباهاست صبح تا شب میره بیرون کار می کنه کار تا واسه ما بخره هر چی که می خوایم بابا جونــــــــــــــــــــم بابا جونــــــــــــــــــــم بابا جون قدر تو رو خیلی می دونـــــــــم بابا جون تولدت مبارک 11 تیر سالروز به دنیا اومدنت که امسال با تولد حضرت علی اکبر (ع) مصادف شد مبارک من و مامانی این روز قشنگ رو از صمیم قلب بهت تبریک میگیم و از خدا می خوایم تا سالیان سال سایه ات بالای سرمون باشه و همیشه سالم باشی بابایی خیییییییییییییییییلی دوستت دارم ...
عکسهایی از نفس مامان
بــــــــــــــــــــــــــدون شـــــــــــــــــــــــرح ! ادامه مطلب لطفاً: البته یه کمی هم شرح بدم بد نیست ! این عکسها رو توی حیاط خونه مامان صدیق از پارسا گرفتم مثلاً با این جارو بلند می خواد از درخت توت بچینه ولی زورش نمی رسه تا جارو رو بالا بیاره جیگر مامان در حال معاینه شیشم ( شکم) خودشه از این گلهای قشنگ ...